مقالات

ندای همسایه

 ۱۳۹۳/۰۸/۱۲

غروب / خارجی / پشت بام خانه

سکوت بر پشت بام حاکم است. در باز شده، مردی جوان در حالی که دیش ماهواره در دست دارد وارد پشت بام می شود. پشت سر او مرد جوان دیگری وارد پشت بام شده با نگاهی به اطراف، در را پشت سر خود می بندد. مرد جوان دیش ماهواره را بر روی زمین می گذارد.

جوان اولی:  قبله تون کدوم سمتیه؟

جوان دومی:  به همسایه دیوار به دیوارمون نگاه کنی خودت متوجه می شی.

مرد جوان اولی نگاهی به اطراف می اندازد. گنبد طلایی مسجدی بزرگ در همسایگی دیوار به دیوار خانه مرد جوان دیده می شود. دو بلندگوی بزرگ چسبیده به پشت بام مسجد درست رو به روی دو مرد جوان قرار دارد. مرد جوان اولی دیش ماهواره را می چرخاند.

جوان اولی (رو به مرد جوان دومی): چرا وایستادی داری منو نگاه می کنی؟!

جوان دومی:  هوم!

جوان اولی:  برو پایین مسیر بده دیگه!

جوان دومی در پشت بام را باز کرده به سرعت پایین می دود. جوان اولی به آرامی دیش ماهواره را می چرخاند.

جوان اولی:  رسیدی؟

صدای جوان دومی (صدا از دور و ضعیف):  آره، آره...

جوان اولی:  اوضاع چطوره؟

صدای جوان دومی (صدا از دور و ضعیف):  هنوز هیچی.

جوان اولی به آرامی ذیش ماهواره را می چرخاند.

جوان اولی:  بلندتر بگو، صداتو نمی شنوم. حالا چی؟

صدای جوان دومی:  فرکانس داره می ره بالا.

جوان اولی دیش ماهواره را به آرامی می چرخاند.

صدای جوان دومی:  خوبه همین مسیرو ادامه بده... داره بهتر می شه.

جوان اولی دوباره دیش ماهواره را می چرخاند.

جوان اولی:  چطوره؟

صدای جوان دومی:  الان...

یک آن صدای اذان از بلندگوهای مسجد پخش شده صدای مرد جوان دومی شنیده نمی شود.

صدای بلندگو (بلند و آهنگین):  اَللهُ اَکبَرُ اللهُ اَکبَر...

جوان اولی:  صداتو نشنیدم دوباره بگو.

صدای جوان دومی:  داره بدتر...

صدای بلندگو (بلند و آهنگین صدای جوان دومی را پوشش می دهد):  اَللهُ اَکبُر اللهُ اَکبَر...

جوان اولی:  بگو چی شد؟ نمی شنوم!

صدای جوان دومی:  داره...

صدای بلندگو:  اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلَا الله...

جوان اولی دیش ماهواره را رها کرده، پشتش را به دیوار همسایه بغلی چسبانده، چمباتمه زده بر روی زمین نشسته و بی حوصله زانو در بغل می گیرد.

صدای جوان دومی (از دور):  بدتر شد. چیکار داری...

صدای بلندگو:  اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلَا الله...

جوان اولی ساکت و بی حوصله نشسته است. سیگاری روشن می کند.

صدای بلندگو:  اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدً رَسُولُ الله...

صدای جوان دومی (از دور کمی بلندتر):  با توأم. فرکانس رفت. چیکار...

صدای بلندگو:  اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدً رَسُولُ الله...

جوان اولی پکی عمیق به سیگارش می زند و سرفه اش می گیرد. لحظاتی بعد جوان دومی ناراحت و عصبانی وارد پشت بام می شود.

جوان دومی (رو به جوان اولی):  اومدی سیزده بدر؟!

صدای بلندگو:  اَشهَدُ اَنَّ عَلیًّ وَلِیُّ الله...

جوان اولی:  صدا نمی رسه. منتظر می مونیم اذان تموم بشه بعد.

جوان دومی:  همسایه ها متوجه بشن چی؟

جوان اولی:  مگه خودشون ندارن؟

صدای بلندگو:  اَشهَدُ اَنَّ عَلِیًّ وَلِیُّ الله...

جوان دومی:  مگه خودت نمی بینی؟ به احترام مسجد، همسایه ها هیچکدوم ماهواره نصب نکردن. می گن مسجد حرمت داره.

جوان اولی:  بارک الله. لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره پسر خوب؟!

صدای بلندگو:  حَیَّ عَلَی الصَّلَوه...

جوان دومی:  راستشو بخوای خودمم موندم جواب مادرمو چی می خوام بدم!

جوان اولی:  این دیگه مشکل خودته...

صدای بلندگو:  حَیَّ عَلَی الصَّلَوه...

روز / داخلی / پذیرایی

جوان دومی به آرامی در را باز کرده وارد پذیرایی می شود. بدون نگاه کردن به اطراف با عجله خود را کنار تلویزیون می رساند. با نگاهی به صفحه تلویزیون، سرش را به سمت پشت بام می چرخاند.

جوان دومی (با صدای بلند):  فرکانس ضعیفه...

صدای پیرزن (بلند از گوشه پذیرایی):  اَللهُ اَکبَر...

جوان دومی سرش را به سمت صدا می چرخاند. گوشه پذیرایی پیرزن (مادر جوان دومی) چادر سفید گلدار بر سر در حال

نماز خواندن است.

صدای جوان اولی (از دور و ضعیف):  الان چطوره؟

جوان دومی نگاه از پیرزن نمازگزار گرفته، نگاهی به صفحه تلویزیون می اندازد.

صدای جوان اولی (ضعیف و ناواضح):  با توأم؟!

جوان دومی (به آرامی):  داره... داره بهتر می شه.

صدای جوان اولی (کمی بلندتر):  آهای... با توأما...

جوان دومی نگاهی به مادر پیرش می اندازد.

جوان دومی (با صدای بلند):  داره به...

صدای پیرزن (بلند):  اَللهُ اَکبَر...

صدای الله اکبرِ بلندِ پیرزن حرفِ جوان دومی را ناتمام می گذارد.

روز / خارجی / پشت بام

جوان اولی دیش ماهواره را در دست دارد.

جوان اولی (ناراحت و عصبی):  مگه با تو نیستم!... (فریاد می زند) مگه کَری؟...

سکوت بر پشت بام حاکم است. جوان اولی ناراحت و عصبی دیش ماهواره را بر روی زمین انداخته، به سرعت به سمت در رفته و از پشت بام پایین رفته، در را با عصبانیت پشت سر خود می کوبد. لحظاتی در سکوت سپری می شود. بر روی دیش واژگون شده ماهواره بر روی پشت بام کلاغی سیاه می نشیند. کلاغ سیاه گردنش را دراز کرده با صدایی بلند شروع به قارقار کردن می کند. سکوت پشت بام با صدای قار قار بلند کلاغ سیاه می شکند. کلاغ گردنش را دوباره دراز کرده تا می خواهد آواز قارقار سر دهد صدا از بلندگوی مسجد در فضا می پیچد و آواز کلاغ ناتمام مانده و مجبور به پریدن و دور شدن می شود. تصویر از روی دیش واژگون شده ماهواره به سمت مسجد چرخیده بر روی گنبد طلایی مسجد ثابت می شود.

صدای بلندگو:  اَلَّلهُمَّ کُن لِوَلِیِّک، اَلحُجَّهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلَی آبائِه...

همزمان با شنیده شدن صدای دعا، بر روی تصویر ثابتِ گنبد طلایی مسجد، عنوانبندی پایانی فیلم نقش می بندد.

«پایان»